از شیر گرفتن محیا
سلام محیا جونم مامانی این روزا داره تورو از شیر می گیره برای همین فرستادیمت خونه مادر جون هر چند برامون خیلی سخته نبود تو. ولی اینم یک مرحله از زندگیه که باید طی بشه . هر چند هنوز دو سالت تمام نشده ولی به دلیل وابستگی شدیدت به مامانی ما این تصمیمو گرفتیم .دیشب خیلی بد گذشت وقتی به وسایلت نگاه می کردم . گریه ام می گرفت و اشکم در اومد. آبجی مبینا هم واست دلتنگی می کرد و توی اتاقش گریه کرده بود . راستش یاد مادر هایی که بچه هاشونو از دست داده بودند افتادم خیلی سخته خدا به همشون صبر بده. وقتی به جای جای خونه نگاه میکنند یک خاطره از نوگل زندگیشون یادشون میاد لباس ها و اسباب بازی ها و... صبح اول تلفنی با داداش مسعودت صحبت کردم .اون میگف...
نویسنده :
زهرا
11:47